1397/07/11 11:07 AM - 6 سال قبل
هوش هیجانی یکی از موضوعات مهم در سازمانهای مختلف است، هوش هیجانی شیوهای است که مدیران و رهبران سازمانها احساسات خود را کنترل و مدیریت میکنند. در واقع میتوان رهبری سازمان را مدیریت هوش هیجانی نامید.
کسب و کارها منعکس کننده تیپ شخصیتی و خصوصیات رفتاری صاحبان یا مدیرانشان هستند، مدیران با نحوه عملکرد خود در واقع الگویی عملی در اختیار کارکنانشان قرار میدهند. کارکنان علاوه بر رصد مدیران، با مشاهده همکارانشان در محیط کار یاد میگیرند تا چه احساساتی را از خود نشان دهند.
به شما پیشنهاد میدهیم تست هوش هیجانی را برای شناخت بیشتر خود انجام دهید.
زمانی در یک کسب و کار نوپا مشغول به کار بودم و مدیری داشتم که بسیار هیجانی و پرشور بود.
نکته جالب برای من این بود که بسیاری از کارکنان این مجموعه 50 نفری پس از مدتی شروع به نشان دادن ویژگیهای رفتاری مشابه مدیرانمان نمودند و این روال تا زمانی که ما به این نتیجه رسیدیم که باید کسب کار خود را به شیوهای متفاوت و با ثبات بیشتر ادامه دهیم، ادامه داشت.
سرانجام شخص دیگری جایگزین مدیر ما شد و ما این امکان را بدست آوردیم تا با شیوهای متعادل تر با موقعیتهایی که بار هیجانی بالایی دارند به صورت حرفهایتر برخورد نماییم.
نتایج تحقیقاتی که در فصلنامه انجمن مدیریت در سال 2002 منتشر گردید نشان داد جمعیت کثیری از کارکنان گزارش کرده اند که به هیچ عنوان علاقه ندارند که همکارانشان احساسات شدید، چه مثبت و چه منفی از خود بروز دهند.
این بررسی نشان داد که تنها راه برای کنترل احساسات منفی در محیط کار استفاده از "فیلتر احساسات" یا به کارگیری هوش هیجانی است، طبق نتایج این بررسی احساسات مثبت نیز باید تعدیل شده و پس از آن نشان داده شوند. در واقع این مطلب یعنی تعدیل و مدیریت احساسات همان چیزی است که ما به نام "حرفهای بودن" میشناسیم اما در روانشناسی به آن هوش هیجانی میگویند.
اما حقیقت این است که سازمانها ذاتاً "احساس محور" هستند برای مثال، شهود مدیران کاملاً با نوع احساساتی که بروز میدهند، مرتبط است. کارمندان نیز از طریق احساساتشان برانگیخته میشوند. بررسیها نشان میدهد که مشتریان ما اغلب اوقات هنگامی محصول ما را میخرند، که توانسته باشیم از نظر احساسی با آنها ارتباط برقرار کنیم.
اینکه چگونه آگاهانه و همیشگی از شیوهای مثبت برای نشان دادن احساساتمان استفاده میکنیم و اینکه چگونه احساسات منفی خود را مدیریت میکنیم نیز بستگی به اهداف اصلی و جانبی کسب و کارمان دارد و این بر روی فرهنگ سازمان مان نیز تاثیر میگذارد.
بنابراین اگرچه بررسیها نشان میدهد که کارکنان خواهان کار در محیطی حرفهای هستند که در آن احساسات به صورت کنترل شده بروز پیدا کند؛ اما احساسات کنترل نشده هم چنان در محیطهای کاری وجود دارند.
بررسی تاثیری که احساسات بر محیط کار میگذارد به فهم اینکه چگونه میتوانیم آنها را کنترل کنیم و اینکه چگونه به ابعاد احساسی کارمان چارچوب و ساختار بدهیم، کمک شایانی میکند.
افراد دوست دارند مهارتهای بالایی در کنترل احساساتشان در زمان صحبت با دیگران داشته باشند و این مهارت را نوعی هنر میدانند.
هنگامی که به تیم فروش خود خبر میدهید که موفق شدهاند به سقف فروش مقرر شده دست پیدا کنند، باعث برانگیخته شدن احساسات و هیجانات در آنها میشوید، اما در این جا این رهبر سازمان است که وظیفه دارد با توجه به سطح احساسی مطلوب سازمان خویش و در هماهنگی با انتظارات کارکنان دامنه احساسی این خبر موفقیت را رهبری نماید.
در واقع بخشی از فرهنگ سازی سازمانی، خلق محیطی است که در آن احساسات مثبت در سطحی که مورد پسند سازمان است بروز و نمود پیدا کند.
در اکثر سازمانها خلق فضای حسی مثبت و پایدار در راستای ایجاد زیرساختهای مناسب فرهنگی در سازمان است. در چنین فضایی همه حس راحتی میکنند و میتوانند واقعاً خودشان باشند.
بسیاری از افراد به بخشی از احساسات بر چسب "احساسات منفی" میزنند؛ در حالیکه حتی اگر این دسته از احساسات را سرکوب، مخفی و یا نادیده بگیریم آنها بخشی از زندگی هر روز ما در محل کار و خانه هستند، پس هوش هیجانی سرکوب احساسات نیست.
در نظر داشته باشید که میان آنچه ما "خُلق و خو" مینامیم با "احساسات" تفاوت وجود دارد."احساسات" در واقع پاسخ ما به رویدادهای خاص هستند در حالیکه "خُلق و خو" احساسات ریشهدارتر و بلند مدتتری همچون اضطراب، خشم، یا افسردگی را شامل میشوند. خُلق ما پاسخهای احساسی ما را تحت تاثیر قرار داده و چهارچوب پاسخهای ما را شکل میدهد.
قطعا رنجشهای احساسی بخش اجتنابناپذیری از زندگی سازمانیافته انسان امروزی است و میتوانند ریشه در محیط اطراف ما (خانواده، بحرانهای شخصی، آسیبهای روانی) داشته و یا از درون سازمانمان تحت تاثیر رفتار مدیران، همکاران، و مراجعین شکل گرفته باشند.
مدیران و رهبران میتوانند با ارائه مدل و الگو کارکنانشان را هدایت کنند بدین صورت که با دادن پاسخهای مثبت به چالشهای احساسی خود، کارکنانشان را به سمت عمل به شیوهای شبیه خودشان در مواجهه با مشکلات سوق دهند.
محققان در تحقیق ذکر شده دریافتند که هوش هیجانی، چیزی نیست که به اشخاص مستقیماً درس داده شده باشد. بیشتر شرکتکنندگان از طریق مشاهده دیگران در محیط کار آموخته بودند تا چگونه احساساتشان را مدیریت کنند، یاد گرفته بودند که چه چیزی شایسته و چه چیزی ناشایست است.
به عنوان رهبران، صاحبان مشاغل و یا مدیران ما باید در ابتدا تشخیص دهیم که تا چه اندازه از طریق احساساتمان بر روی سازمان خود تاثیر مثبت میگذاریم، آنگاه بیاموزیم تا چگونه جنبه منفی احساسات دیگران را قبول و با دادن الگویی در خصوص رفتار دقیقی که انتظار داریم در محیط اطراف خود شاهد آن باشیم آنها را مدیریت نماییم.
اگر هنوز از تیپ شخصیتی خود مطلع نیستید، به شما پیشنهاد می کنیم تست شخصیت شناسی مایرز بریگز یا همان MBTI را که یکی از جامع ترین و محبوب ترین روش ها برای شناخت افراد است، انجام دهید.
مدل بروز احساسات هر سازمان توسط هوش هیجانی مدیران عالی رتبه و رهبران آن تعیین میشود. این وظیفه مدیران شرکت است که شدت و ضعف این احساسات را تعریف و مشخص کنند چه سطح و شدتی از احساسات در سازمان جریان داشته باشد. مدیران میتوانند جو را طوری خلق کنند که در آن صداقت در نشان دادن احساسات در حدود مشخص و استانداردهای شفاف مورد قبول باشد.
یکی از ویژگیهای رهبری، افزایش خود آگاهی در افراد است که یکی از جنبههای هوش هیجانی است. هر چه بیشتر به مشاهده و تحلیل این امر بپردازید که چگونه احساسات میتواند فرهنگ سازمانی و مشتریان شما را تحت تاثیر قرار دهد، بیشتر به قدرت الگوسازی و مشخص کردن جنس احساساتی که برای برند و محیط کارتان مناسب است، پی خواهید برد.